تصویرسازی شعر کودک به روش بداهه سازی-14
بداهه سازي چيست؟
چنانچه گذشت رويا، همواره، بهترين و آسانترين راه طبيعي براي راه يافتن به درون هر فرد بوده است. اما آيا در هنگام بيداري و هشياري، نميتوان به اين دروننگري دست يافت؟ و آيا تصور خلاقهي ما قادر نيست در مورد گذشته و آينده، مانند خواب عمل كند؟
بديهي است كه اين حالات منحصراً مربوط به خواب نميباشند و در بيداري نيز ميتوانند وجود داشته باشند. از نقطهنظر فيزيولوژيك خواب حالتي است كه در آن ساختمان زنده به تجديد حيات شيميايي ميپردازد و در حالي كه حركات متوقف شده و درك حسي نيز تقريباً به حالت خاموشي درآمده است، انرژي كافي ذخيره ميكند. از نظر روانشناسي، در هنگام خواب فعاليت اصلي انسان در بيداري كه درك واقعيت و واكنش در برابر آن است، به حال تعليق و وقفهي موقت درميآيد و تفاوتي كه بين فعاليت بيولوژيك انسان در هنگام خواب و بيداري موجود است در حقيقت تفاوتي است بين دو حالت زيستي گوناگون.[1]
در هنگام خواب ارتباط ما با دنياي خارج تقريباً قطع شده و توجه ما بيشتر به دنياي درون معطوف شده است.همانطور که در فصول قبل مشاهده شد ، ميتوان شرايطي مشابه خواب را در بيداري نيز ايجاد كرد، ميتوان اين حالات را با تمركز و قطع كردن رابطه با جهان بيرون و سكوت دروني با روشهاي گوناگون پديد آورد.
زندگي رويايي به ما اين اجازه را ميدهد كه ادراكات ناخودآگاه را دريابيم.
البته هيچ كوششي براي نفوذ قطعي به ناخودآگاه تا كنون نتوانسته به نتيجهيي مجابكنندهاي دست يابد. امروزه هر كس به شيوهيي منحصر به فرد انكشاف مييابد، هرچند بسياري از اين مسايل انساني مشابهند اما يكسان نيستند.
كارل فردريك گاوس، رياضيدان قرن هجدهم نمونهاي از اين انكشاف را اينگونه ارائه كرده است: «من به پارهاي قوانين نگرهي اعداد، البته نه به دنبال پژوهشهاي دشوار، بكله به لطف خداوند دست يافتهام. مسئله همانند جرقهاي خودبهخود حل شد بيآنكه بتوانم رابطهي موجود ميان دانستهها قبلي خود و عناصر آخرين تجربهام و آنچه به موفقيت نهايي انجاميد را شرح و يا نشان دهم.» او شرح ميدهد، چگونه در خلال شبي، نمودهاي رياضي با يكديگر درآميختند و سرانجام پارهاي از آنها به صورت تركيبات پايدارتر بر او آشكار شدند. به نظر ميآيد در اينگونه موارد خود فرد شاهد كاركرد ناخودآگاهش كه جزءجزء به وسيله خودآگاه تحريكشدهي وي دريافت ميشود، باشد.
... به جاي آنكه پرسيده شود چرا چنين اتفاقي افتاد، يونگ پرسيد: به چه منظور اتفاق افتاد؟ همين گرايش در فيزيك نوين نيز به وجود آمد. بسياري از فيزيكدانان معاصر به جاي قوانين علي در پي «ارتباطهاي پرمعنا»ي طبيعت هستند. [2]
در اين جهان پديدههايي است كه اكثر مردم با آنها مواجه شدهاند و از آنها چيزي نفهميده و نتیجهاي نگرفتهاند. ولي عدهاي از همان پديدهها نتيجهها گرفته و استفادهها كردهاند.
آنچه بيند عاقل اندر خشت خام مي نبيند جاهل ا ندر آينه !
...رياضيدانان نيز به اين حقيقت دست يافتهاند كه نمودهاي ما، پيش از آنكه به آنها آگاهي يابيم، منظم شدهاند... ب.ال.وان دروردن، كه نمودهاي بسياري از مكاشفه رياضي اساساً برآمده از ناخودآگاه را ارائه داده، نتيجه ميگيرد كه: «ناخودآگاه نه تنها قادر به تداعي و تركيب ميباشد، بلكه حتي ميتواند به قضاوت بپردازد، اگرچه قضاوت ناخودآگاه قضاوتيست مكاشفهاي، اما هنگامي كه شرايط مناسب باشد، قضاوتي كاملاً مطمئن خواهد داشت.»
در ميان مكاشفههاي بسيار رياضيات اوليه و انگارههاي بالبداهه، اعداد طبيعي جالبترين است. اين اعداد، قرنها تنها وسيلهي دستيابي به انواع پيشگوييهاي بر مبناي ستارهشناسي، عددشناسي و ...كه همگي همپايه بر محاسبه رياضي داشتهاند و از نظر مضمون همزمانی، مورد بررسي يونگ قرار گرفتهاند، بودهاند. [3]
بنابر فرضيهي تقارن زماني، بين جهان عيني و روح انسان ارتباط وجود دارد. بدين معني كه هركدام ديگري را تأييد ميكند... پس بايد به يك منطق غير علي متوسل شد. ناخودآگاه انسان واقعهي عيني را با وضعيت روان خود مربوط ميسازد، به طوري كه رويدادي كه «تصادفي» يا «مقارن» به نظر ميرسد، «حادثهاي حائز معني» ميگردد. در واقع مقوله «همزماني» يونگ به پيوند روح و ماده تأثير متقابل ذهنيت و عينيت اشاره دارد و فكر و عمل انسان را حائز معني ميپندارد.
پس از اين اتفاق و مشاهدهي حوادث غيرمنتظرهي ديگر بود كه آندره برتون، لويي آراگن و سورآليستهاي فرانسه، مقولهي «تصادف اجباري» (يا توفيق اجباري) را تدوين كردند. بنابراين مفهوم، انسان بيدار و بينا در زندگي روزمره خود، گاهي با وقايع ويژهاي روبهرو ميشود كه هم بيانگر روند عيني و هم نشانگر سير آرماني ذهن اوست. به زبان ديگر تطابقها و «توفيقهاي» غريبي صورت ميگيرند كه خرد ما قادر نيست پاسخي به آنها بدهد و به نظر ميرسد كه نيروهايي نامرئي، و منطقي جادويي و نه علي بر حوادث روزگار فرمانروايي ميكنند. فرضيهي «تصادف اجباري» سورآليستها بر پيوند عينيت دنيا و ذهنيت خلاق انسان استوار است. بدين معني كه قوه تخيل فرد خلاق ميتواند به عين درآيد. [4]
فرويد در آرزوي دسترسي به ژرفاي سرشت انساني، خواستار درهم شكستن نظام تفكر خودآگاه توسط روش «تداعي آزاد» بود. «تداعي آزاد» ميبايست از كنار تفكر منطقي، خودآگاه و قراردادي شده، عبور كند و به منابع جديد هويت ما، به ويژه به ناخودآگاه منتهي گردد. در هر حال، با انتقاداتي كه ممكن است به محتواي ناخودآگاه فرويد وارد آيد، اين حقيقت باقي است كه با اهميت دادن به تداعي آزاد، بر خلاف تفكر منطقي، فرويد به وراي تفكر خردگرايانه قرارداديشدهي دنياي غرب رفت.[5]
تجربيات ناخودآگاه، نشاندهندهي مداخلهي فعال و خلاق نيرويي فوق شخصيست، اما اين جنبهي خلاق تنها زماني ميتواند وارد عمل شود كه «من» خود را از تمامي مقاصد مشخص و دلبستگيها برهاند و به اشكال عميقتر و اساسيتر وجود بپردازد. وگرنه اين تجربيات تنها ميتواند اميال و عقدههاي رواني و كمبودها و آرزوها را منعكس كند.
اساسأ مقاصد سودجويانهي حاكم بر ذهن خودآگاه، مانع شكوفايي وجود دروني ميشوند.
«بيخويشتن گشتهام، روانام رقصان است» [6]
اين تجربيات با اشكال انديشههاي عرفا و شعراي شرقي و روش بودايي ذن، يوگاي تانتريك يا روشهاي غربي مانند «تمرينهاي ذهني» قابل قياس است.
ذن از انسان عاقل، ميخواهد خود را از آلودگي عاطفي پاك گرداند و همينطور خود را از دخالت ذهن در ناخودآگاه رها سازد، اگر صادقانه ميل به شناخت يك زندگي آزاد و طبيعي دارد. جائيكه احساساتي چون ترس، اضطراب و ناايمني فرصتي براي يورش به او نمييابند. آنگاه كه اين رهايي شكل گيرد، ناخودآگاه آموخته اي داريم كه در حوزهي خودآگاهي عمل ميكند. [7]
اين دروننگري به وسيلهي خيالپردازيها هم بروز ميكند و اغلب تنها به وسيلهي نمايههاي نمادين حضور خود را آشكار ميسازد.
در حقيقت هر بار انسان صادقانه به جهان درون خود توجه ميكند و ميكوشد تا خود را نه با تكرار انديشهها و احساسات ذهني، بكله با تبعيت از نمودهاي طبيعت عيني خود، بشناسد، دير يا زود سر و كلهي «خود» آشكار ميشود، و «من» به نيرويي دروني كه تمامي امكانات نو شدن را در خود دارد دست مييابد. [8]
بداههسازي ميتواند روش بسيار مناسبي براي رسيدن به اين هدف باشد. اين تجربه، نوعي تجربهي اصيل از غير «من» یا روح فرد است، یعنی از همزادي دروني كه به مذاكره و مباحثه و تبادل نظر دعوت ميكند... ولي چون فهم و هوش ما خود آفرينندهي آنها نبوده است، از تجسم روشن آنها عاجز است.
بداههسازي روشي است كه هدفش عبارت است از برانگيختن عمدي چيزي كه خودبهخود و ناخودآگاه به وجود ميآيد.
واژه «بداهه» يا «بديهه» در لغت به معناي، ناگهاني، بدون تفكر سخن گفتن يا شعر گفتن، و در فارسي «زودانداز» هم گفته ميشود.[9]
واژه بداههسازي بر اساس دادههاي علمي و تاريخشناسي واژگان در زبان انگليسي، عبارت نسبتاً جديدي است. تاريخچه و تشريح اين شناسه در فرهنگ لغت آكسفورد عبارت است از: انجام يا بيان كار و مطلبي بدون مقدمه و يا آمادگي قبلي كه معادل كشف و وانمائي در لحظه و بدون انديشه قبلي ميباشد.
تعريف ساده و موجز بداههسازي هنري از نظر پژوهشگري چون راجردين عبارت است از دريافت مفهوم و اجرا و يا خلق يك اثر در يك زمان واحد.[10]
عبارت بداههسازي از نظر ويليام هاريس، در اصطلاح و پندار فلسفي را ميتوان به طور مجازي به خارج شدن از قالبهاي ثابت و فسيلشده دنياي گذشته و توقف كوتاه بر روي ريسمان زمان حاضر و تلاش جستجوگرانه و چشيدن طعم جريانهاي آينده با گسترش حساس و تفكر خود به سوي آن تعبير كرد. بديهي است اين استعاره، استعارهاي پيچيده و مركب است، اما واقعيتي جهاني بوده و شايد هم بخشي از خود زندگي باشد. [11]
افلاطون ميگويد: «آنچه ما در خواب ميبينيم، يا تصاويري كه هنگام روز، ميگوييم به خودي خود شكل ميگيرند، سايهاي كه آتش، چون تاريكي آن را فراگيرد، ميافكند، يا آنچه بر روي سطحهاي صاف و روشن از برخورد دو روشنايي، يكي روشنايي خود سطح و روشنايي ديگري حاصل ميشود، تصاويري است كه ايجاد آنها كار خداوند است.» [12]
بداههسازي در هنر
واژه بداههسازي را بيشتر در مورد هنرهاي موسيقي و شعر شنيدهايم و در هنرهاي تجسمي كمتر با اين اصطلاح روبرو گشتهايم. اين شيوه از دوران غارنشيني انسان بدوي تا به امروز بهطور پراكنده مشاهده شده است. از اوايل قرن بيستم كه هنرمندان به دنبال روشهاي نوين در تكاپو بودهاند، بيشتر به اين واژه برميخوريم. هنرمندان همواره به دنبال روشي نو براي پاسخگويي به نيازهاي خود بودهاند و بدين منظور روشهاي گوناگوني را آزمودهاند. آنها هميشه براي بيدار كردن انديشههاي اصيل و ناب تلاش كردهاند. گروهي از اين هنرمندان در خصوص شيوههاي مختلف بداههسازي در نقاشي، تصويرسازي و نيز مجسمهسازي تجربههايي نموده و مباحثي را ايجاد كردند. مهمترين ارزش بداههسازي، خلاقيت ناب هنرمند است كه هنگام آفرينش اثر هنري، تمام قواي دروني خود را منسجم و در لحظهاي كاملاً مناسب به خلق اثر هنري ميپردازد. عنصر خيال، مكاشفات درونی، ذهن فعال و جوشش روح خلاق هنرمند از عوامل مهم ياريدهنده هنرمند در ايجاد يك اثر هنري به شيوه بداههسازي است. اگرچه اين عوامل كم و بيش در همه شيوههاي ديگر هنري از عوامل مهم و مؤثر در خلق يك اثر است، اما هنرمند در شيوه بداههسازي ميبايست همه اين عوامل را بهطور كامل و يكجا به همراه دانش زيباييشناسي و تكنيكي خود در هم آميزد تا اثري ماندگار و فوقالعاده بيافريند. [13]
اگر انسان چشمهايش را باز نگه دارد، همه جا سخن و تعليم حقيقت را خواهد ديد. [14]
هنرمند بر اساس دريافت غريزي و يا هر نام ديگري كه بتوان بر آن نهاد در مواد خام و محيط اطراف خود چيزي را ميبيند كه ديگران قادر به ديدن آن نيستند و از منظر بيننده نيستي را به هستي مبدل كرده و موجب گسترش حوزه ديد و لاجرم تحسين وي ميگردد.
تصوير ارائهشده توسط هنرمند، تصويري از نيستي است كه به هست تبديل شده و تصوير ارائهشده توسط ناظر،گوشه پنهان از يك موجوديت و هست ميباشد كه مخلوق هنرمند ميباشد. در واقع تفاوت هنرمند و غيرهنرمند همينجاست. هنرمند نيستي را به هستي نسبي تبديل ميكند و بيننده حس و دريافت خود را از هستي بيان ميکند.[15]
آنها كه بتوانند انديشه را تمركز دهند و مهار دارند، گنجينهي خرد را يافتهااند. همهي اميال دنيا را از سر و دل زدودهاند، و سرمنزلشان همانا معرفت است. [16]
بيترديد، بداههسازي در هنر، نابترين تجلي فعل و انفعالات دروني انسان هنرمند است كه در قالب محسوس و تأثيرگذار ارائه ميشود. زيرا آنچه ظهور مييابد نتيجه آتشفشان خلاقيت محض درون هنرمند است كه كمترين قيد و بندهاي متداول در خلق يك اثر هنري را دارد. لذا هنرمند در آرامش و آزادگي كامل در لحظهاي طلايي آنچه را كه نيست و بايد باشد را فيالبداهه ميآفريند.
بداههسازي پنجرهايست به سوي هزار توي ناشناخته انسان كه در پس آن عظمت خالق عالم هستي نمايان است، و هنرمند واسطهاي است براي نمايش دادن بيكرانگي عالم هستي و آفريننده ی آن ..هنرمند بداههساز همچون غواصي در جريان هميشه جاري لحظهها از گذشته دور تا آينده، مترصد شكار لحظهاي است تا آن را تجسم بخشد و در معرض قضاوت مخاطبين قرار دهد. از اينرو آنچه تجسم مييابد خالصترين شكل هنري است كه هنرمند در مكاشفات دروني خود به آن دست يافته و آنرا با توانايي تكنيكي خود مجسم ساخته است.
بيترديد اين تجسم هنري مراتب متفاوتي از نظر ارزشهاي زيباييشناختي دارد، و اين تفاوتها بستگي كاملي به توانمندي هنرمند در كار تكنيكي و دريافتهاي شهودي او دارد.[17]
تصویرسازي با شيوه بداههسازي ابتدا بدون هرگونه طرح اوليهاي شروع، اما هنگام تكميل و آمادهسازي آن، اراده و انديشه هنرمند نقش مهمي را ايفا ميكند.
همانگونه كه پروفسور يونگ نشان داد، خودآگاه كليد ارزشهاي ناخودآگاه است و بنابراين نقشي تعيينكننده دارد. و اين تنها خودآگاه است كه شايستگي دستيابي به مفهوم نمايهها و معناي آنها براي فرد بر مبناي واقعيت زمان آشكار شدنشان را دارد، و تنها در صورت كنش متقابل خودآگاه و ناخودآگاه است كه ناخودآگاه ميتواند ارزش خود و شايد حتي راه چيره شدن بر نگراني از تهي شدن را نشان دهد. اگر ناخودآگاه به هنگام فعاليت به حال خود رها گردد و هيچ انديشه و ارادهاي در آن دخيل نباشد، اين خطر پيش ميآيد كه غير قابل مهار شده و يا طرف منفي و ويرانگر خود را بروز دهد. ناخودآگاه طبيعت ناب است و همانند طبيعت آنچه در خود دارد را سخاوتمندانه به كار ميگيرد. اما اگر به حال خود رها شود و خودآگاه انساني نسبت به آن واكنش نشان ندهد، ممكن است همانند طبيعت، داشتههاي خود را ويران كند و دير يا زود به تباهي بكشاند. [18]
به موجب چيزي كه فرويد آن را «قابليت انعطاف واپسزدگي» مينامد، هنرمند قادر است آنچه را كه ناخودآگاه در اختيارش ميگذارد، بيآنكه اجازه دهد ناخودآگاه بر او مسلط شود، به كار گيرد.
بهطور كلي و همزمان هنر از الهام و مهارت پديد ميآيد. بنابراين شرط لازم براي توليد يك اثر هنري اين است كه نظارتي كه توسط انسان انجام ميگيرد، كاهش يابد. ولي در عين حال اگر اين نظارت كاملاً از بين برود و نمادها جنبهي كاملاً خصوصي پيدا كنند، نتيجهاش اين است كه اثر غير قابل فهم خواهد شد و در صورتي هم كه نظارت دقيق و قاطع باشد، نتيجهي كار هنري سرد و بيروح خواهد شد.
چنانچه گذشت عنصر خيال از مهمترين عوامل شكلدهنده هنر بداهه است. فلاسفه، عرفا و انديشمندان مباحث نظري هنر، در خصوص نقش مهم عنصر خيال در خلق آثار هنري و نوآوريهاي هنرمندان مطالب مهم و مختلفي را بيان كردهاند. ابنعربي عارف و انديشمند بزرگ اسلام، در هفت وادي سير و سلوك معنوي خود از عالم خيال سخن ميگويد و در باب خيال متصل و منفصل و اهميت اين وادي در سير و سلوك عرفاني جهت رسيدن به حقيقت، مفصلاً بحث نموده است. متفكرين از مباحث ابنعربي اينگونه نتيجه ميگيرند كه از مهمترين عوامل مؤثر در خلق آثار هنري زيبا، عنصر خيال است و حتي از مهمهترين وادي از هفت وادي سير و سلوك او، عنصر خيال است كه انسان را به حقيقت كه هدف غائي عارف است، ميرساند.
از فلاسفه معاصر كه در خصوص اهميت عنصر خيال در خلاقيت هنري نظراتي ارائه كرده است، «بندتوكروچه» ميباشد، اين فيلسوف ايتاليايي در اين باره ميگويد: «خاصيت مشخصه هنر، خيالي بودن آنست و به مجرد آنكه اين صفت خيالي بودن، جاي خود را به تفكر و قضاوت بدهد، هنر از هم فرو ميريزد و ميميرد.» [19]
در هنر بداههسازي، صورتها و چهرههای طبيعي تبدیل به صور مثالي و خيالي ميشوند، تا آنجا كه چهرهها كاملاً متفاوت ميشوند. حتي حيوانات و نباتات كه به واقعيت نزديكترند، حالتي غيرطبيعي به خود ميگيرند و بسياري از اشكال به صور فوق طبيعي در ميآيند و واسطه زمين و آسمان ميشوند.
چشم باز هنرمند بايد مدام به زندگي درونيش و گوش او به نداي ضرورت دروني دوخته باشد. در اين صورت است كه او به هر وسيلهي مجاز و يا غيرمجاز دست خواهد زد. اين يگانه راهي است كه ميتوان به ياري آن، ضرورت اسرارآميز درون را بيان كرد. [20]
البته، تقليد از طبيعت، چنانچه از دست هنرمندي پديد آمده باشد، هنرمندي كه با روح زندگي ميكند هرگز رونويسي مردهاي از طبيعت نخواهد بود. روح به چنين شكلي نيز ميتواند سخن گويد و شنيده شود. [21]
بداههسازي نيز چنانچه كاندينسكي گفته است، به نحوي اسرارآميز به وجود ميآيد. هنگامي كه روح هنرمند زنده باشد، ديگر نيازي نيست كه با نشستن و چاره انديشيدن، پشتوانهاي برايش ساخت. روح خود چيزي براي گفتن مييابد كه ميتواند در لحظهي آفرينش براي هنرمند وضوح تمام نداشته باشد. نداي دروني به او ميگويد كه او به چه شكلي نياز دارد و از كجا ميتواند آن را بيابد. جان بودايي در همه كس وجود دارد. حتي اگر كم و بيش از قشر حرص و آز و خشم و غفلت پوشيده شده يا در پردهي كردار انسان پنهان شده باشد. جان بودائي گمشدني يا از بين رفتني نيست. آنگاه كه همهي آلايشها زدوده شود، دير يا زود باز جلوه خواهد كرد. جان بودايي در واقع عاليترين ويژگي جان آدمي است. [22]
سوابق تاريخي بداههسازي
همواره براي انسان شكلهاي پديدآمده در ستارگان، ابرها، درختان، سنگها و ... جذاب بوده، و براي او حامل پيام بوده است.
سنگهاي تراشنخورده و طبيعي اغلب به منزلهي جايگاه ارواح يا خدايان انگاشته ميشدند. [23]
شكارگر – هنرمند غارنشين، غالباً از سطوح نامنظم و طبيعي ديوارهاي غارها، برجستگيها، فرورفتگيها، شكافها، و لبههاي تيز آنها براي ايجاد تصور حضور واقعي شكلهاي خود در آنجا به طرز ماهرانهاي استفاده ميكرده است. از برآمدگي ديوار ميتوانسته است در چارچوب خطوط كناري يك گاو وحشي مهاجم براي نشادن دادن بزرگي بدن اين جانور استفاده كند. اسب خالدار غارپش – مرل فرانسه (تصوير 1) را ميتوان نتيجهي الهامي دانست كه از تشابه برجستگي سنگ كوه با سر و گردن اسب به هنرمند دست داده است، هرچند اندازهي نهايي سر اسب به مراتب از برجستگي سنگ كوچكتر شده و به صورتي فوقالعاده انتزاعي درآمده است.
1- اریک فروم- زبان از یاد رفته- ص33
1- یونگ- انسان و سمبولهايش- ص 490 - 489
1- همان – ص 492
2- همان – ص 6
1- اریک فروم - روانكاوي و ذنبوديسم – ص124
2- فریدریش نيچه – چنين گفت زردشت –داریوش آشوری- چاپ بیست و هفتم- آگاه – تهران -1386 - ص 344
1- اریک فروم - روانكاوي و ذن بوديسم – ص 33
2- یونگ - انسان و سمبولهايش – ص 324
3- حسن عمید -فرهنگ فارسي عميد – چاپ اول – مؤسسه انتشارات اميركبير – تهران - ص 323
1- سيد محمد فدوي – « بداههسازي در هنر نقاشي و تصويرسازي » – طرح تحقیقاتی پردیس هنرهای زیبا - دانشگاه تهران – 1386 - ص 12
2- همان – ص 24
3- سعيد بينايي مطلق – ص 28
1- سید محمد فدوي – ص 10
2- چنين گفت بودا – هاشم رجبزاده – چاپ سوم - انتشارات اساطیر- تهران - 1378- ص 190
1- سید محمد فدوی- ص14
2- هاشم رجب زاده – ص214
1- سید محمد فدوي – ص 7 و 8
2- يونگ – انسان و سمبولهايش – ص 393
1- همان – ص 22
1- كاندينسكي– ص 55
2- همان -ص91
3- هاشم رجب زاده – ص 94
1- یونگ- انسان و سمبولهايش –ص 353