سمبوليسم
نخستين نمود يا بروز روح مطلق هنري را گئورك ويلهلم فردريش هگل (1770-1831) در هنري تشخيص ميدهد كه آن را با عنوان «سمبوليك» (نمادين) توصيف ميكند. سمبوليك در فلسفه هگل با سمبوليك هنر جديد تفاوت دارد ولي با اين حال در يك چيز مشتركند و آن اينكه زبان هر دو نمادين است.
هنر سمبوليك، هنر كنايي است، دلالتش با محتوا يا انديشهي هنري غيرمستقيم، كنايي است. هنر سمبوليك هنر آغازين است و به موجب منطق هگل، هر آغازي، كلي، انتزاعي و مبهم است كه در مراحل بعدي، وضوح، تبلور و تشخيصپذير ميگردد. هنر سمبوليك اولين رسانه يا وسيلهاي است كه از حقيقت چيزها و امور خبر ميدهد، راز آنها را به طور ضمني و تلويحي حسپذير ميكند.[1]
تفكر ديني به طور كلي و تفكر اسلامي به طور خاص، تفكري «سمبوليك» است. درك و فهم حقيقت عالم در تفكر اسلامي از طريق تجربهي شهودي و تأويل امكانپذير است. علم تأويل، علم رفتن از ظاهر به باطن و ره يافتن به عوالم باطني و حقايق غيبياي است كه عالم ناسوت و طبيعت، تنها ظواهري از آن محسوب ميشوند. درك تأويلي از عالم، ركن و مبناي «سمبوليسم» است و هر نظام فكري مدعي «سمبوليسم»، اگر مبنا و اساسي تأويلي نداشته باشد، فاقد جوهر حقيقي «سمبوليسم» است.
تفكر اصيل «سمبوليك»، براي عالم شأن و نظامي مرتبهمند قائل است و مابين مراتب عالم، نسبت ظاهر و باطن را مطرح ميكند، يعني هر مرتبه از عالم، جلوه و ظاهري است از مرتبهاي حقيقيتر كه شؤون و مقتضيات وجودي خاص خود را دارد و باطن مرتبه فروتر، و ظاهر مرتبه فراتر است. در درك «سمبوليستي» عالم، پي بردن به حقيقت عالم جز از طريق تأويل و رفتن از ظاهر به باطن امكانپذير نيست و «سمبوليسم» به معناي تأويلپذيري هستي و وجود است. [2]
در تفكر اسلامي، هر پديده نشانهاي است از حقيقتي والا و همه اشياء و موجودات «آيت» و نشانههاي حق تعالي هستند. بنابراين طبيعت، اشياء، موجودات و حتي حوادث و همه هستي در قلمرو تفكر اسلامي معنايي عميق و باطني مييابند و خرد از فهم آن عاجز است كه عالم قادر به درك آن نيست.
هر آنچيزي كه درعالم عيان است
چوعكسي ز آفتاب آن جهان است[3]
در تفكر اسلامي، مراتب عالم، همه مظاهر حقيقت واحدي هستند كه در هر مرتبه متناسب با قابليت وجودي آن مرتبه، تجلي يافته و مثالي از آن حقيقت برتر است.
در تفكر اسلامي معناي «واقعيت» در همين حيات مادي و عالم طبيعت خلاصه نميشود، عالم ناسوت را باطني است كه عالم ملكوت باشد و حقيقت عالم ماده است. فراتر از عالم ملكوت، عالم جبروت و پس از آن عالم اسماء و صفات الهي است. اگرچه به معني الاعم همهي عوالم و مراتب وجود، نشانههاي حق هستند و اشاره به آن حقيقت متعالي داردند. در تفكر اسلامي، جهان آينهگردان حق است. [4]
رويكرد «سمبوليستي» در قلمرو انديشه و ادبيات و هنر غربي از اواخر قرن نوزدهم و همزمان با عيان شدن ضعفها و ناتوانيهاي گرايشهاي «پوزيتيويستي» در تبيين و توضيح عالم پديد آمد و از ارج و اعتبار خاصي برخوردار شد، زيرا «سمبوليسم» در جوهر خود نوعي اعتقاد به عالم ديگر و عبور از مرزهاي حسي و تجربي را نهفته داشت (هرچند، فرهنگ و تمدن جديد به دليل جوهر اومانيستيك و صبغهي لائيك خود، امكان فهم انديشه عالم ماوراء را نداشت و از اين رو سمبوليسم در اين قلمرو هيچگاه معناي حقيقي و اصيل نيافت و به عنوان واقعيتي وجودي تلقي نگرديد).
طرح انديشه «سمبوليسم» ريشه در حقايق ديني و تعاليم آسماني و فرهنگ «ميتولوژيك» دارد و تاريخ تفكر غربي نيز در انديشههاي فلاسفهاي چون افلاطون و فلوطين با صورتي از آن آشنايي داشته است.
طرفداران «سمبوليسم» در غرب مدعي بودند كه «سمبوليسم» ريشه در نفس آدمي دارد و حكايت از واقعيتي وجودي و تكويني در مراتب عالم نميكند. تقريباً تمامي مكتب هاي ادبي، هنري، فلسفي و روانشناختي غرب «سمبوليسم» را به حيات روحي و رواني انسان ارجاع ميدهند. در نظر آنها انسان نه به عنوان جامع جميع مراتب عالم و مظهر اسم اعظم الله، بلكه به عنوان وجودي مستقل (در برابر خدا) در ناخودآگاهي خود داراي مراتب و ژرفا و حيات «سمبوليك» است. اين مكتبها هيچگاه توضيح نميدهند كه مبنا و اساس و اصل و منشاء حيات «سمبوليك» انسان در كجاست و چگونه آدمي نسبت به ديگر مخلوقات هستي از چنين ظرايف و ويژگيهايي برخوردار شده است.
فرويد، يكي از تئوريسينهاي «سمبوليسم» در قلمرو «اومانيستي» است.
سمبوليسم فرويد، سمبوليسمي وهمي و نفساني و بيبنيان است زيرا كه هيچ پايه و مبنايي در نظام عالم و مراتب هستي ندارد و جلوهاي از تظاهرات نفس آدمي است. [5]
اريك فروم، نويسنده و نظريهپرداز و مبلغ و مدافع «تمدان اومانيستي» است كه آراء او مانند فرويد جوهر نفساني وخود بنياد دارد. او «سمبوليسم» را در معنايي ناسوت ، نفساني و تجربي و حسي تعريف ميكند. از اين رو «سمبوليسم» موردنظر او نيز سمبوليسمي بيبنيان است.
اريك فروم، اساطير را نيز چون روياها، بيانگر تجربيات نفس آدمي و جلوههايي از ظهور «زبان سمبوليك» ميداند.
در تفكر مذهبي، بشر در حقيقت خود موحد است، در تاريخ حيات بشر روزگاري وجود دارد كه آن را «عصر امت واحده» مينامند، بشر در عصر امت واحده، در نسبتي شهودي با حق و حقيقت و به دور از حجاب كثرات و غفلتزدگي زندگي ميكرد. با پايان يافتن عصر امت واحده، بشر گرفتار بُعد ميشود و حقيقت دين در پردهي حجاب ميرود. اين حجاب اوليه كه هنوز با خود مواريث و معارف و ودايع ديني عصر امت واحده را دارد، «اساطير» نام گرفتهاند. [6]
سمبوليسم هگل برخلاف فرويد و اريك فروم است. او نخستين نمود روح را در سمبوليك توصيف ميكند. او براي كسب سمبوليك خود سه مرحله قايل شده:
1- سمبوليك آگاهانه، كه حاصل وحدت بيواسطهي معني و يك شكل طبيعي ميباشد. مثل ارتباط يك وجود آسماني با يك شكل طبيعي.
2- سمبوليك تخيلي كه سمبوليك ناآگاهانه است.
3- سمبوليك خاص مانند اهرام براي توصيف زندگي ديگر يعني مرگ.
ذن
در بخش قبل اين نتيجه حاصل شد كه خواب و خيال از عواملي هستند كه امكان دستيابي به ناخودآگاه را ميسر ميسازند. همانطور كه اشاره شد روشهاي بسياري براي رسيدن به اين هدف وجود دارد.
كندوكاو و تحليل ناخودآگاه همواره از پرداختن به «خود» آغاز ميشود. يكي ديگر از تجسمهاي «خود» را يك زن با بيان «تخيل فعال» خود توصيف كرده است. (تخيل فعال نوعي انديشيدن است كه در خلال آن ميتوان به طور ارادي با ناخودآگاه خود ارتباط برقرار كرد و رابطهي خودآگاهانهيي با پديدههاي رواني خويش داشت) تخيل فعال يكي از مهمترين كشفيات يونگ است. [7]
برگسون ميگويد:
خواب حالتي است كه اگر خودت را آزاد كني، طبيعتاً به درونش خواهي افتاد. ديگر قدرت تمركز به روي يك مطلب واحد را براي تو باقي نميگذارد، در حالتي كه قدرت اراده و تصميم را از تو سلب ميكند. ولي آنچه را كه بايد بيشتر توضيح دهم، پديدهي باارزشي است كه با كمك آن نيروي ارادهي تو در هر لحظه ميتواند بيدرنگ ولي به طور ناآگاه، همهي تمركز و دقتي را كه در وجود تو هست بر يك نكته و همان نكتهاي كه مورد علاقه خود توست متمركز كند. البته توجيه اين پديده از وظايف روانشناسي و بخصوص روانشناسي هنگام بيداري است، چون اراده كردن، تصميم گرفتن و بيداري در حقيقت از هم جدا نبوده و يكي هستند. [8]
شمشيربازان، از اين پديده و حس در شمشيربازي استفاده ميكنند. فلاسفه شمشيربازي، اين حس فرا گرفته شده را كار ناخودآگاه ميدانند كه در حالت غيرذهني و غيرخودي بيدار گشته است. ميگويند آنگاه كه شمشيرباز به بالاترين درجه از هنر تعليم يافته است، او ديگر داراي خودآگاهي نسبي معمولي نيست كه در آن هشيار به گرفتار شدن در يك مبارزه مرگ و زندگي باشد، و زماني اين تعليم تأثير دارد كه ذهن او چون آئينه است، و بر آن هر فكر حريف منعكس ميگردد و آناً ميداند چگونه و به كجاي حريف ضربه بزند. اين يك دانش نيست، بلكه دريافتی است كه در ناخودآگاه اتفاق ميافتد. شمشير او به طور مكانيكي به حركت در ميآيد، تماماً به وسيله خودش، و بر روي حريفي كه دفاع را ناممكن ميبيند، زيرا شمشير در جائي كه حريف اصلاً دفاع ندارد فرود ميآيد. از اينرو ميگويند كه ناخودآگاه شمشيرباز نتيجهي غير خود بودن است و با «خرد زمين و آسمان» سازگاري دارد و آنچه را كه مغاير با اين خرد باشد، بر زمين ميكوبد.
اين طريق را استادان ذن «آدار ساج نانا» يا «آئينه كامل و عظيم دانش» نام نهادهاند كه همان سرشت ناخودآگاه است. [9]
در نگرش تائو ، ذن يعني ناخودآگاه ، كه تمام وقت در خودآگاه كار ميكند.
لكهي عاطفي، «پراناي» اوليه انسان را تيره ميكند و انديشه ذهني و كنشهاي طبيعيش را تخريب ميسازد. «پرانا» كه تاكوان آنرا «پراناي ثابت» ناميده، مأموريت هدايت تمام جنبشهاي دروني و همينطور بيروني ما را دارد و آنگاه كه مسدود گردد ذهن خودآگاه متراكم ميشود و شمشير بدون توجه به فعاليت دستوري، آزاد، فطري و خودجوش پراناي ثابت كه وصل به ناخودآگاه است، آغاز به اطاعت از تكنيك آگاهانه حاصل شده از هنر را ميكند. «پرانا» محرك ثابت است و ناخودآگاهانه در ميدان خودآگاهي عمل ميكند.
آنگاه كه شمشيرباز در مقابل حريفش ميايستد، او نمييابد دربارهي حريف، خود و همينطور حركتهاي شمشير حريف فكر كند. او تنها با شمشير در آنجا ميايستد و تمام تكنيك را از ياد برده و بواقع به دنبال اشارات ناخودآگاه است. او خودش را از عنوان حاكم شمشير بودن زدوده است. وقتي حمله ميبرد، اين نه او، بلكه شمشير در دستهاي ناخودآگاه است كه حمله ميبرد... كار ناخودآگاه در موارد بسياري صرفاً معجزهآساست. [10]
سوزوكي ميگويد: «آنكه تنها مغزش فعال است، انساني خودبيگانه است.» او براي رهايي از وضعيت كنوني بشر، هدف ذن يا ساتوري را ارائه ميدهد كه اگر بخواهيم آنرا به عبارت روانشناسانه بيان كنيم بايد بگوئيم، حالتي است كه فرد با واقعيت دروني و بروني خود كوك و تنظيم ميشود. حالتي كه با تمام وجود به آن هشيار است و آنرا درك ميكند. اين تجربه زماني واقع ميشود كه فرد به ناخودآگاه يا «هويت كيهاني» خود نائل شود. ناخودآگاه ذن، مركز هويت حقيقي فرد و نشانهي دستيابي به آن، لبريز گشتن نفس از احساس استقلال، ثبات، رهايي و خلاقيت پايانناپذير است.
ذن و نيز روانكاوي هدفي وراي اخلاق دارند، اما با اينحال هدفشان بدون يك دگرگوني اخلاقي( غلبه بر آزمندي) ميسر نميباشد. هدف بنيادي ذن به روايت سوزوكي، طريق از اسارت به رهايي و هنر ديدن سرشت فرد است. سوزوكي نيز چون فروم تجربهي كشف ناخودآگاه را تجربهاي كامل ميداند كه فرد براي نيل به آن بايد تمام تركيبها و قواعد ذهني را به دور اندازد.
روش ذن براي دستيابي به ناخودآگاه روشي متفاوت است كه ميتوان آنرا يورشي پيشتازانه به ادراك بيگانه شده ناميد.
... در طبيعت به گونهاي آفريده شدهايم كه همگي ميتوانيم هنرمند باشيم، نه هنرمندي چون نقاش، پيكرهساز، شاعر و غيره. بلكه هنرمند زندگي... بواقع همه ما هنرمند تولد يافتهايم. فقدان اين هنر موجب شكست اكثر ما در اينگونه زيستن است و حاصل، زندگي آلودهاي است كه همه در آن غوطهوريم. در چارهيابي به مسائلي كه انسان ماشينزدهي غرب با آن مواجه است، فروم مشكل را ادامه روند عقلگرايي و سركوبي و فراموشي عواطف انساني ميداند و ميگويد انسان غربي پس از دكارت، عقلگرايي را در امتدادي دنبال كرد كه عقلگرايي به حد اعلاي بيهودگي رسيد... او علل تمام مشكلات روحي و معنوي انسان را در فراموشي ناخودآگاه، مركز قدرتهاي دروني انسان ميداند و باور دارد كه فرد با كشف ناخودآگاه قادر به متحول و دگرگون ساختن خويش است.
فروم بر اين اعتقاد است كه اگر روش تجلي ناخودآگاه فرويد، تا به انتها دنبال شود، گامي در راستاي اشراق خواهد بود. در اين زمينه سير استدلالهاي او به نكات مشابه ميان نظريهي فوق با ذن بوديسم است و اعلام ميدارد كه روش «تبديل ناخودآگاه به خودآگاه» فرويد، فراتر از درمان امراض روحي ميرود و به واقع طريقي به سوي رستگاري است. [11]
ماداميكه زنده هستي
انساني خاموش باش
كاملاً خاموش.
آنگونه كه ميل داري انجام ده
همه چيز درست است.
اين مشابه گفتهي بونان، معلم ذن قرن هفده است، كه ميگويد: «به خدا عشق بورز و هرچه ميل داري بكن.»
عاشق خدا بودن يعني فراموش كردن نفس – نبودن فکر – يك «انسان خاموش» شدن، آزاد از فشار و تحريكات خودآگاهي.
انسان صاحب خود، به ظاهر انساني طبيعي است، در رابطه مستقيم با طبيعت، بدون هيچ ايدئولوژي پيچيده ی انسان متمدن امروزي. در رابطه مستقيم با ناخودآگاه كيهاني پديدار گشته و زندگي درونيش كامل است. [12]
زهي شربت ،زهي لذت، زهي ذوق زهي دولت زهي حيرت زهي شوق
خوشا آندم كه ما بيخويش باشيم
غني مطلق و درويش باشيم
نه دين، نه عقل نه تقوي نه ادراك
فتاده مست و حيران بر سر خاك[13]
آنگاه كه تفاوت بين خودآگاهي و ناخودآگاهي به گونهاي كامل ناپديد گردد، تجربهاي آني و نيانديشيده به وجود می آید، دقيقاً از نوع تجربهاي كه بدون تعقل و انديشه جلوه نموده است. اين دانش، پديدهاي است كه اسپينوزا آن را شكل عالي دانش ناميد، «ادراكي آني» و سوزوكي اينگونه بيانش نمود: «ورود مستقيم به درون خود شيء و ديدن آن همانگونه كه در درون واقع شده است.». اين طريق خلاق يا غريزي، ديدن واقعيت است. در اين تجربه ی عيني و ادراك بيانديشه، فرد «هنرمند خلاق زندگي» ميشود كه همه ما هستيم اما از ياد بردهايم. كنش يك چنان «هنرمند خلاق زندگي» مبتكرانه، و خلاقيت، هويت حيات اوست. پيروي از آئين و رسوم قراردادي، همنوايي و انگيزههاي اجباري وجود ندارند. او خود را در پاره هاي از همگسيختهي وجود محدود و محصور نكرده است، او به خارج از اين زندان جهيده ا ست. [14]
البته چنانچه قبلاً مكرر اشاره شد، اين پديده وقتي امكانپذير است كه فرد خود را از «آلودگي نفساني» و دخالتهاي تعقل مبرا سازد. در غير اين صورت اولين چيزي كه هويدا ميشود اميال سركوبشده، ترسها و اضطرابها و ... است.
هنرمند ذن ميداند كه حقيقت با جستجو در عالم بيرون حاصل نميگردد. از اينرو، سعي به خلق كردن از ناخودآگاهش دارد. هنگاميكه اين ناخودآگاه خالص و حقيقي، با ناخودآگاه كيهاني يكي شود، آثار هنرمند نيز حقيقي ميشوند. او به واقع هنري خلق كرده است كه تقليد نيست، اثري ميآفريند كه اگر از ناخودآگاهش شكوفه زند، اثر جديدی است و تقليدي از طبيعت نيست.
عقل با تصوراتي سر و كار دارد كه در آن هيچ فعل و انفعالي نيست، اما دل در مركز خلاقيت غوطه ميزند.
فقط آرام بگير و همه چيز را به هستي بسپار
با اعتمادي در بست و تسليم محض
غيبت تو حضور اوست...
لحظهاي كه تو نيستي، معجزه روي ميدهد.
تمامی این پدیده های عجیب و پر رمز و راز را امروزه می توان به یاری الگوی هولوگرافیک تبیین کرد.این الگو با برخی آزمایشهای تجربی نیز حمایت شده است.
دکتر استانیسلاو گروف رئیس تحقیقات روانپزشکی در مریلند در سال 1985 به این نتیجه رسید که الگو های موجود زیست شناختی مغز انسان ،در تبیین پدیده هایی همچون برخورد با ناآگاه جمعی،کهن الگوها،تله پاتی،همزمانی،پیش آگاهی،احساس عرفانی وحدانیت و یکی شدن با کل کائنات وحتی «جنبش فرا روانی» (توانایی ذهن در به حرکت آوردن اشیا) و سایر پدیده های غیرعادی،ناکافی و نارسا هستند و تنها الگوی هولوگرافیک قادر به توضیح و تشریح این پدیده هاست .
در این الگو،جهان ما و هر چه در آن است،ماهیتی هولوگرافیک دارند.یعنی همگی فقط تصاویر شبح وار یا انعکاس هایی از سطح واقعیتی هستند چنان دور از واقعیت خاص ما که تقریباً ورای مکان و زمان قرار می گیرند. [15]
بنیانگذاران اصلی این ایده دو تن از برجسته ترین متفکران جهان هستند،دیوید بوهم ازمهمترین فیزیکدان های کوانتوم و دیگری کارل پریبرام متخصص فیزیولوژی اعصاب .
دو اصل الگوی هولوگرافیک یعنی« بودن کل در جزء» ومسئله ی همبستگی ماهوی همه چیزها ،می توانند کمابیش کلیه ی تجربیات راز آمیز را توضیح دهند.
1- محمود عباديان- ص 45
1- شهريار زرشناس – سمبوليسم در آراء اريك فروم – چاپ اول -حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی – تهران -1372 - ص 149
2- شیخ محمود شبستری – ص 85
3- شهریار زرشناس – ص 150
1- همان – ص 153-151
1- همان – ص164
1- یونگ- انسان و سمبولهايش – ص 309
2- اریک فروم - زبان از ياد رفته – ص 190
1- اريك فروم – روانكاوي و ذن بوديسم – ص 36 و37
1- همان – ص34
1- همان – ص شش و هفت
2- همان – ص 27
1- شیخ محمود شبستری – ص 83
2- اریک فروم - زبان از يادرفته – ص 197
1- مایکل تالبوت- جهان هولوگرافیک- داریوش مهرجویی- چاپ هفتم- انتشارات هرمس- تهران- 1387- ص1