رؤيا
يكي از راههاي دستيابي به ناخودآگاه خواب است. و رؤيا، ورودي عالم تجرد است. همانطور كه فرويد ميگويد، تجزيه و تحليل خواب، شاهراهي است كه ما را به ناخودآگاه هدايت ميكند و عميقترين و خصوصيترين اسرار فرد را براي ما روشن ميسازد. اين خوابها يكي پس از ديگري محتواي ضمير ناخودآگاه فرد را از پردهي استتار درميآورد. [1]
انسان بدوي رؤيا را يك پديدهي روانشناسي تلقي نكرده بلكه آن را تجربيات واقعي روح كه در هنگام خواب از بدن جدا شده است، يا صداي اشباح و ارواح ميدانسته است. [2]
در مشرقزمين نيز در قرون ابتداي تاريخ رؤيا را پيامي از طرف نيروهاي ملكوتي انسان ميدانستند مانند خواب فرعون و تعبير حضرت يوسف و...
وقتي تعبير رؤيا از يوسف خواسته ميشود، جواب ميدهد كه، «خداوند از آنچه قصد انجامش را دارد، به فرعون خبر داده است.»
افلاطون در كتاب «فايدون» از قول سقراط نقل ميكند كه رؤيا صداي وجدان انسان است.
ارسطو بيشتر به جنبهي منطقي رؤيا تكيه كرده و عقيده دارد، در هنگام خواب قدرت ما براي معاينه و مشاهدهي ظريفتر رخدادهاي دقيق جسماني بيشتر است. [3]
يونگ اظهار ميكند كه رؤيا «اساساً پديدهي مذهبي است و صدايي كه در رؤيا با ما صحبت ميكند، از خود ما نبوده و از منبع ديگري به ما حلول ميكند.»
... يونگ همين موضوع را با صراحت بيشتري مورد بحث قرار داده، ميگويد: «انسان هيچوقت از افكار خودش كمك نگرفته، بلكه اشراقات و الهامات يك دانش بزرگتر او را ياري كرده است.»
اريك فروم در اينكه اكثراً در هنگام خواب داناتر و شرافتمندانهتر از هنگام بيداري هستيم با يونگ همعقيده است. او عقيده دارد، آنچه در رؤيا ظاهر ميشود از فكر خود ما سرچشمه ميگيرد. [4]
به اعتقاد يونگ، «مردم نسبت به هر نوع جريان روحي، كه خارج از محيط ذهن آگاه باشد، هيچگونه اعتقاد و ايماني ندارند و خواب را صرفاً از مهملات ميدانند... ما دليل كافي داريم كه بگوييم خوابها ميتوانند معلوماتي دربارهي مرض روحي به ما بدهند. در حقيقت، خواب اطلاعات ميتوانند معلوماتي دربارهي مرض روحي به ما بدهند. در حقيقت، خواب اطلاعات بسيار زيادي به ما ميدهد.» [5]
رويا نه تنها منبع اطلاعات ارزنده ناخودآگاه است، بلكه يك وسيلهي تربيت و درمان بسيار مفيد نيز هست.
ويژگي مهم خواب برقراري توازن رواني ماست كه به گونهاي پيچيده موازنهي كلي روان را دوباره برقرار ميكند.
در گذشته رؤيا را به مثابهي نوعي هشدار و نداي غيبي و تسلي خاطر تلقي ميكردند و آن را پيام خدايان به حساب ميآوردند. اما امروزه آن را به منزلهي بيان ناخودآگاه فرد مورد بررسي قرار ميدهند تا رمز و رازي را كه بر وجدان آگاه مكتوم مانده است، روشن سازد. به راستي كه رؤيا به خوبي اين انتظار را برآورده ميسازد.
به عقيدهي فرويد، از آنجايي كه تضادهايي كه ما را ناراحت ميكنند و نميتوانيم ارتباط آنها را با خود درك كنيم، پراكنده و نابسامان هستند، رؤيا به صورت تحقق اميال جلوه ميكند. اما رؤيا فقط گهگاهي ميتواند چنين باشد.[6]
به عقيدهي يونگ، روياها، محتواي آرزوها و اميال گذشته و هدفها و مقاصد آينده است. اما فرويد رؤيا را تحقق اميال و آرزوها ميداند.
يونگ رؤيا را «نمايندهاي از عقل و دانش ناآگاه» معرفي ميكند.
يونگ و زيلبرر، دو نفر از بااستعدادترين شاگردان فرويد خيلي زود متوجه نقاط ضعف نظريه تعبير رؤيا او شدند و سعي كردند آن را اصلاح كنند. زيلبرر تعبير رؤيا را به دو طريق «روحاني» و «تحليلي» امكانپذير ميداند، و يونگ نيز تقريباً در همين زمينه تعبير رؤيا را به دو نوع «پيشبين» و «گذشتهبين» تقسيمبندي كرده است. ايشان هر دو بر اين عقيدهاند كه رؤياهاي انسان محتواي آرزوها و اميال گذشتهي او هستند، ولي در عين حال به آينده نيز نظر داشته، هدفها و مقاصد آتي بينندهي رؤيا را مشخص ميكنند.
يونگ مينويسد: «روح داراي تحول است و به همين دليل بايد آن را از دو نظر مورد توجيه قرار داد. از يك طرف روح، تصويري از يادگارها و بقاياي گذشته به دست ميدهد و از طرف ديگر، در همان تصوير، آينده را تا آنجا كه خود مسئول به وجود آمدنش خواهد بود، ابراز مينمايد.[7]
خوابها دارای نمایه هایی هستندکه بسيار جالب توجهتر و برجستهتر از مفاهيم يا تجربههايي است كه در زندگي روزمره با آنها روبرو ميشويم.
گاهي نه يك خواب، بلكه رويدادهاي شگفتانگيز زندگي نيز به شكلي نمادين آينده را پيشگويي ميكند. گاهي اين نمادها جهاني است و به راحتي قابل درك است و گاهي براي درك آنها نياز به خاطرات گذشتهي فرد است.
بدين منظور فرويد روش «تداعي آزاد» را مطرح ميكند. فرويد روش تداعي آزاد را كليد درك رؤيا ميداند. آزمايش تداعي معاني آزاد ميتواند معلوماتي نيز دربارهي بيماريهاي روحي به روانشناس بدهد.
اين روش، آزمايشي است براي دستيابي به ضمير ناخودآگاه كه در آن، كلمهاي القاكننده به شخص ميگويند و او بايد هر كلمهاي كه به خاطرش ميآيد، بيان كند.[8]
نماد
چنانچه گذشت، ناخودآگاهي به دو لايه تقسيم ميشود. لايه شخصي و لايه جمعي، لايهي شخصي به احياء قديميترين مضامين دوران كودكي ختم ميشود. لايهي جمعي شامل زمان پيش از كودكي است. يعني شامل مضامين بازمانده از حيات اجدادي است.
اين مضامين، تخيلات لايههاي ژرف ضمير ناخودآگاه است كه در آنها صورتهاي آغازين كه ميراث بشري به شمار ميرود، در حالتي خوابگونه فرو رفته است. يونگ اين صورتها را «نمونههاي ديرينه» يا »كهن الگو» يا «نمونههاي بدوي» ناميده است. [9]
ناخودآگاه، هر ماهيتي كه داشته باشد، نمادهايي را ميآفريند كه هر كدام مفهوم خاص خود را دارند.
نماد يك اصطلاح است، يك نام يا نمايهاي كه افزون بر معاني قراردادي و آشكار روزمره ی خود داراي معاني متناقضي نيز ميباشد.
يك كلمه، يا يك نماد هنگامي نمادين ميشود كه چيزي بيش از مفهوم آشكار و بدون واسطهي خود داشته باشد.
گاهي در خوابها و تخيلات، با نمايههايي شبيه به انگارهها، اسطورهها و آداب مذهبي بدويها (کهن الگو) روبرو ميشويم.
البته ملل گوناگون، اساطير گوناگون داشتهاند. همانطور كه افراد مختلف رؤياهاي مختلف دارند، ولي با همهي تفاوتهاي آشكاري كه در رؤياها و اساطير ميبينيم، وجه اشتراكي كه در همهي آنها موجود است و آن اين كه همگي زبان سمبليك داشتهاند.
رؤياهاي انسان بدوي و انسان امروزي به همان زبان ابراز ميشود كه مؤلف اساطير ابتداي تاريخ از آن استفاده ميكرده است... زبان سمبوليك زباني است كه تجربيات دروني و احساسات و افكار را به شكل پديدههاي حسي و وقايعي در دنياي خارج بيان ميكند و منطق آن با منطق معمول و روزمرهي ما فرق دارد... اين زبان را ميتوان تنها زبان بينالمللي و همگاني نژاد انسان تلقي كرد، چون براي همهي نژادها و فرهنگهاي گوناگون و در تمام طول تاريخ مفهوم يكساني داشته است. دستور و نحو اين زبان، اختصاصي است و براي درك و فهميدن رؤياها، اساطير و قصهها فرا گرفتن آن لازم است. با اين همه، انسان امروز زبان سمبوليك را از ياد برده است. البته نه هنگام خواب، بلكه به هنگام بيداري. [10]
سرچشمهي خواب و خيال، اساطير و داستانهاي پريان يك چيز است و فهم يا درك زبان يكي از آنها براي درك مفهوم بقيه كافي خواهد بود.
در واقع همگي از راههاي ارتباطي اصلي ما با خودمان به شمار ميروند و زبان آنها زبان نمادين يا سمبوليك است.
Symbol، در يوناني به معناي «نشانه» است. «سمبول» را در فارسي به حسب مفاهيم گوناگون آن به «نشان»، «نشانه»، «كنايه»، «اشاره»، «رمز»، «نمود»، «نمودگار»، «نماد»، «مظهر»، «جلوه»، «تمثيل» و غير برگرداندهاند.[11]
در زبان سمبوليك، دنياي بيرون، مظهري است از دنياي درون.
پارهاي از نمادهاي مربوط به ناخودآگاه جمعي، آنقدر قديم و ناآشنا هستند كه انسان امروزي قادر نيست آنها را درك و يا مستقيماً جذب كند. [12]
گروهي از اين نمادها كه اريك فروم در كتاب زبان ازيادرفته، سمبلهاي جهاني ناميده است، در تمدانهاي مختلف جهان داراي اهميت و ارزش واقعي گوناگوني هستند. و در نتيجه معنا و مفهوم آنها نيز متفاوت است. مثل خورشيد كه براي ساكنان مناطق شمالي كرهي زمين و كشورهاي واقعشده در مناطق گرمسير متفاوت است.
آتش ميتواند سمبول و مظهر زندگي و شادي دروني و يا ترس و وحشت و ضعف انسان باشد و يا تمايل انسان را به انهدام و تخريب نشان دهد. آب نيز ميتواند به عامل تخريبكنندهي نيرومندي مبدل شود و يا نشانهي آسودگي و صلح باشد.
معناي هر نماد را در شرايط مكاني معين ميتوان با توجه به سياقي كه در آن ظاهر ميشود و تجربيات اصلي شخصي درك كرد.
ناخودآگاه به شيوههاي گوناگون بروز ميكند، به همين دليل، نمادهاي دو فرد متفاوت نميتوانند كاملاً يكسان باشند.
نمادها، محتويات خود را با زبان طبيعت كه براي ما بيگانه و نامفهوم است بيان ميكنند. به اعتقاد يونگ، كهن الگوها، تنها كلام و مفهوم فلسفي نيستند و گوشههايي از خود زندگي هستند و همواره از طريق عواطف با خرد زنده رابطه دارند. از اين رو هرگونه تعبير قراردادي (يا جهاني) از كهن الگو ناممكن است. كهن الگو يا نماد را بايد با توجه به مجموعهي شرايط رواني فردي كه آن را به كار ميگيرد توجيه كرد.
كهنالگوها در رؤيا و تخيل و يا حتي در زندگي ظاهر ميشوند.
يونگ، كهنالگوها را عناصري پويا ميداند كه به وسيلهي قواي محركه، كه مانند غرايز خود انگيخته هستند، بروز ميكنند. پارهاي خوابها، پندارها و يا انديشهها، ناگهان پديد ميآيند و هر چقدر هم موشكافي كنيم، باز دليل آن را نمييابيم، اما اين بدان معنا نيست كه دليلي وجود ندارد.
كهنالگوها در تمامي زمينهها به چشم ميخورند، و در بيشتر موارد همانند خواب ميتوان پيام ناخودآگاه را در آن دريافت كرد.
بنابراين نمادها، در هرگونه تظاهر رواني دخالت دارند. به نظر ميرسد حتي برونذهنيهاي بيجان هم در پيدايش شكلهاي نمادين با ناخودآگاه همكاري ميكنند. يونگ اين پديده را «رويدادهاي همزمان» يا «پديدههاي همزماني» نام نهاده است.
تاريخ نمادگرايي، نشان ميدهد كه هر چيزي ميتواند معناي نمادين پيدا كند، مانند اشياء طبيعي (سنگها، گياهان، حيوانات، انسانها، كوهها، درهها، خورشيد، ماه، باد، آب، آتش و ...) و يا آنچه دستساز انسان است، (مانند خانه، كشتي، خودرو و ...) و يا حتي اشكال تجريدي (مانند اعداد، سهگوشه، چهارگوشه، دايره و ...).
يونگ حيوانات را در گاهي اوقات نماد غريزه ميداند. به اعتقاد يونگ دايره (يا كره) نماد «خود» است. خواه در پرستش خورشيد نزد مردمان بدوي، ماندالاهاي كاهنان تبتي، و ... دايره بيانگر مهمترين جنبههاي زندگي يعني، وحدت و تماميت است. دايره نماد وحدت روح با خدا، هدف غايي تمام اديان و در ذن بيانگر روشنگري و كمال انساني است.
چهارگوشه (و اغلب مستطيل) نمادهاي مادهي زميني، جسم و واقعيت هستند.
يونگ اسطورهي قهرمان را رايجترين و شناختهشدهترين اسطورهها ميداند كه آن را در اساطير قديم يونان و روم و قرون وسطي، خاور دور و در ميان قبايل بدوي ميتوان يافت.
طبق آنچه پرفسور يونگ «مبارزه براي رهايي» مينامد، من خويشتن همواره با سايه در ستيز است. اين ستيزه در كمشمكش انسان بدوي براي دست يافتن به خودآگاهي بصورت نبرد ميان قهرمان كهن الگويي با قدرت شرور آسماني كه به هيبت اژدها و ديگر اهريمنان نمود پيدا ميكند، بيان شده است.
نمادهاي قهرماني، زماني ظهور ميكنند كه من خويشتن نياز به تقويت بيشتر داشته باشد.
در اسطورهها و حكايات پريان «قهرمان پيروز» نماد خودآگاهي است.[13] ماريني ميگويد: «شكست قهرمان، مرگ فرد را بدنبال دارد و ...»
وقتي كه به وسيلهي ضمير ناخودآگاه خود در عرصهي روان تاريخي و جمعي خود به سر ميبريم، به گونهاي طبيعي و ناخودآگاه در دنياي موجودات ديوصفت و شيطان و ساحر و مانند آنها زيست ميكنيم. زيرا اينها تجسماتي هستند كه طي ادوار گذشته، سبب ايجاد شديدترين هيجانات براي نوع بشر شدهاند.[14]
يونگ شيطان را يكي از صورتهاي ديرينهي «سايه» ميداند كه جنبهي خطرناك نيمه تاريك و ناشناختهي انسان را نشان ميدهد.
روشن است كه اگر تمامي انسانها داراي الگوهاي رفتاري عاطفي و فكري موروثي مشتركي (كه يونگ آنها را كهنالگو ناميد) باشند، طبيعي است كه فرآوردهي اين الگوها (تخيلات نمادين، انديشهها و يا اعمال) تقريباً در تمامي زمينههاي فعاليت بشري پديدار ميگردند، كه مهمترين آنها هنر است. از خصوصياتي كه گودمن باري هنر قائل شده است، چنين برميآيد كه هنر بايد بيانگر چيزي باشد. گودمن (1968) استدلال كرده است كه حتي آثار هنري ظاهراً غير مبين نيز نمادين هستند و خصوصيات بيان هنري را دارند. ميتوان گفت كه اين قبيل آثار هنري، انديشهها يا عواطف نمادين شدهاند. [15]
البته اين بدان معنا نيست كه تمامي ويژگيهاي خاص هنر و ادبيات (و تفسيرهاي مربوط به آنها) را تنها بر اساس شالودههاي كهن الگوييشان ميتوان توضيح داد. هر زمينهيي از فعاليت، قوانين خاص را دارد و هنگامي كه فعاليتي خلاق باشد، نميتوان براي آن توضيحي لزوماً عقلاني ارائه كرد. [16]
اثر هنرمند به طور نسبي و بر مبناي روانشناسي شخصي خودِ وي قابل توضيح است.
به اعتقاد يونگ، آنچه مهم است برخورد مستقيم با اثر هنري است. با اينهمه براي روانشناسي كه به بررسي محتواي نمادين هنر ميپردازد، مطالعهي اين كهنالگوها بسيار آموزنده خواهد بود.
1- يونگ – روانشناسي ضمير ناخودآگاه – ص 25
2- اريك فروم – زبان از يادرفته – ص 145
3- همان – ص 157 - 153
1- همان –ص 130-128
2- یونگ-روانشناسي ضمير ناخودآگاه – ص بيست و دو
1- همان – ص 21
2- اریک فروم- زبان ازيادرفته - ص126و127
1- يونگ – روانشناسي ضمير ناخودآگاه – ص چهارده
1- همان – ص87
1- اریک فروم- زبان از يادرفته – ص 7
2- همان – ص 6
3- یونگ-انسان و سمبولهايش – ص 157
1- یونگ-انسان وسمبولهایش- ص410
1- یونگ- روان شناسی ضمیرناخودآگاه- ص128
2- گلین . وی . توماس وآنجل . ام جی . سیلک- مقدمهاي بر روانشناسي كودكان– عباس مخبر –چاپ اول - انتشارات طرح نو – تهران - 1370 – ص 205
3- یونگ-انسان و سمبولهايش –ص 481