نظريههاي مختلف آفرينشگري
نظريههاي مختلفي در مورد آفرينشگري وجود دارد. جورج اف. نلر در كتاب هنر و علم خلاقيت، مفاهيم آفرينشگري را به طور خلاصه، اينگونه بيان ميكند:
يكي از قديميترين مفاهيم آفرينشگري، دائر بر اين است كه آفرينشگري از الهامي خدايي برخوردار است. بدون ترديد اين مفهوم بيانگر تلاشي براي تبيين ابتكار فوقالعادهي كارهاي بزرگ خلاق است. اين مفهوم عمدتاً به وسيلهي افلاطون عنوان شد كه اعلام داشت، هنرمند در لحظهي آفرينش، به دليل اينكه در كنترل خود نيست، عامل نيرويي برتر ميشود:
«و به اين دليل، خداوند اذهان اينگونه مردان (شاعران) را از آنها گرفته و آنها را به عنوان سفيرانش به كار ميگيرد، همانگونه كه در مورد پيشگويان و غيبگويان چنين ميكند، تا ما كه به آنها گوش فرا ميدهيم، دريابيم كه آنها نيستند كه اين كلمات پربها را در حالت بيخودي به زبان ميآورند، بلكه اين خود خداست كه صحبت ميكند و از طريق آنها، ما را مورد خطاب قرار ميدهد.»
به گفته افلاطون، سقراط به يون شاعر ميگويد: موهبتي كه تو دارا هستي... يك هنر نيست... بلكه الهام است، الوهيتي است كه تو را به حركت درميآورد مانند نيرويي كه در سنگ وجود دارد و اورپيدس آن را مغناطيس مينامد... زيرا كه شاعر، نه به وسيلهي هنر، كه با نيروي خدايي ميسرايد. از اين ديدگاه، آفرينشگري به عنوان موهبتي الهي، از الهام ناشي ميشود نه از تربيت.
اين ديدگاه، امروزه هم رايج است. براي مثال سوروكين معتقد است كه بزرگترين دستيافتههاي خلاق، نتيجهي نيرويي فراطبيعي – فراحسي است. اين نيرو كه در لحظهي آفرينش، خود را تصرف ميكند، نهايتاً غيرقابل شناخت و وراي سطح آگاهي است. ماريتين اظهار ميدارد كه آفرينشگري از وراي طبيعت سرچشمه ميگيرد. نيروي خلاق، متكي به «شناخت وجود ضمير ناآگاه روحاني» و يا نيمهآگاه ميباشد كه افلاطون و مردان خردمند از آن آگاه بودند.
سنت ديگري كه به دوران باستانی برميگردد، آفرينشگري را طبيعتاً شكلي از ديوانگي تلقي ميكند، اين ديدگاه، خودجوشي و غيرعقلايي بودن ظاهري آفرينشگري را نتيجهي جنون ميداند. حساسيت فوقالعادهي هنرمند و اشتياق وي به وارد آوردن نهايت فشار بر طبيعت خود، منتهاي آزمون ديوانگي اوست، در واقع هنگامي كه به آثار هنرمندان بزرگي مانند هومر، سوفوكلس، دانته، شكسپير و يا گوته، نظر ميافكنيم به نوعي ديوانگي غالب و برتري روح انساني بر هر چيز قابل آزموني پي ميبريم.
در رساله «ميهماني»، افلاطون به تعريف جنون عشق ميپردازد و نخست از نوع جنون ياد ميكند. شاعري نيز نوعي از جنون است. جنون شاعري كه علت و سرچشمهي آن الهام موزهاست. در واقع بسيار بارآور است. دربارهي آن چنين ميخوانيم: «اين جنون چنانكه به نفسي ظريف و پاك دست دهد، آن را بيدار ميگرداند و در حالاتي فرو ميبرد كه سپس به صورت سرودها و شعرهاي گوناگون بيان ميشود. [1]
بنابر ديدگاهي ديگر، آفرينشگري شكلي سليم و گسترشيافته از شهود است. آفرينشگر در اين ديدگاه، آنچه را كه ديگران فقط به طور استدلالي و در درازمدت درمييابند، بلاواسطه و مستقيماً، درك ميكند.
كشف و شهود بر دو نوع است: عارف گهگاه در جريان حقيقتي ناشناخته قرار ميگيرد و آن را بدون هيچ واسطهي حسي مانند، شنيدن، ديدن و ... ميشناسد. به اين نوع از شهود، كشف معنوي ميگويند كه به معني القاي معنا در نهاد انسان است، و اگرچه مقدمات آن فراهم است، اما معناي القاءشده صورت ندارد و ملفوظ يا مكتوب نيست. اما، بعضي از مكاشفات حسي و صوري است. مانند شنيدن نداي غيبي (سماع) يا ديدن چهرهي ملك (شهود) يا بوييدن عطري دلانگيز و معنوي يا شيرين شدن ناگهاني كام عارف به حقيقت.[2]
اين مكاشفات صوري متعلق به عالم مثال است كه در بخشهاي بعدي بيشتر به شرح آن ميپردازيم.
جورج اف نلر نظريههاي مختلف ديگري را نيز در مورد آفرينشگري بیان میکند، از جمله نظريه داروين كه نظريهاي بيولوژيستي است.
يكي از نتایج نظريهي تكاملي داروين اين بود كه آفرينشگري انساني، نمايانگر نيروي خلاقي است كه در ذات خود زندگي، نهفته است. در واقع، به نظر ميرسد كه نيروي خلاق تكامل، خود را به صور گوناگون پايانناپذيري عرضه ميكند كه يكتا، بينظير، غيرقابل تكرار و بازگشتناپذير هستند.
امروز، يكي از پيشتازان اين نظريهي بيولوژيستي به نام ادموند سينوت است. وي معتقد است كه زندگي، خلاق است. زيرا خود را سازمان ميدهد، تنظيم ميكند و پيوسته دست به ابداع ميزند. آفرينشگري انسان، به عنوان تجلي نيروي خلاق نهفته در تمامي موجودات يا نيروي كيهاني نيز تلقي شده است. تمامي نظريههايي كه تا كنون بحث شد، از نوع نظريههاي هنري و فلسفي بودهاند که آفرينشگري را به عنوان بخشي از طبيعت انسان، و در ارتباط با جهان مورد ملاحظه قرار دادهاند. اينگونه نظريهها فعاليتها ي دروني فرايند خلاق را تبيين نميكنند، نظريههاي ديگري وجود دارند كه عمدتاً روانشناسي و روانكاوي هستند.
امروزه، روانكاوي داراي نفوذ بسيار مهمي در نظريهي آفرينشگري است. به گفته فرويد، خاستگاه آفرينشگري، در تعارضي است كه در ذهن ناخودآگاه (نهاد) وجود دارد. بنابراين، آفرينشگري، نوعي تطهير عاطفي است كه اشخاص را سالم نگه ميدارد.
ذهن ناخودآگاه، دير يا زود، راهحلي را براي اين تعارض مييابد. اگر كه راهحل خود برونگرا باشد، يعني اگر فعاليتي را تقويت كند كه توسط «خود» و يا بخش آگاه شخصيت تعيين شده است، نتيجهي آن در رفتار خلاق آشكار ميشود. اگر كه راهحل يادشده با«خود» مغايرت داشته باشد، آن را واپس ميزند، و يا به صورت رواننژندي ( اختلالات روانی ) ظاهر ميشود. بنابراين آفرينشگري و رواننژندي از منبع مشتركي كه همان تعارض در ناخودآگاه است، تغذيه ميكنند و شخص خلاق و رواننژند با يك نيرو، يعني انرژي ناخودآگاه رانده ميشوند.
در بيماران رواني «خود» يا به قدري سختگير است كه تقريباً تمامي انگيزههاي ناخودآگاه را مسدود میکند و يا آنقدر ضعيف ميباشد كه تمامي تكانههاي ناخودآگاه را به هدر ميدهد. كنترل اعمالشده بوسيله چنين شخصي، يا بسيار زياد و يا خيلي كم است و رفتارش يا بسيار قالبي و معقول يا بياختيار و فراشگرف است... رفتاري كه فقط به وسيلهي «خود» بروز كند و از ناخودآگاه خلاق اثر نداشته باشد، هميشه انعطافپذير و عادتي خواهد بود. با اين وجود شخصی که ظاهراً فاقد نيروي تخيل است، ناتوان از آفرينشگري نيست، زيرا هميشه انسانها داراي نيروي خلاق بالقوهاي هستند، چه آن را ابراز دارند و چه بروز ندهند.
از طرف ديگر، هرگاه تكانهها، همگي از ديوار «خود» عبور كنند محصول آنها مانند رؤياها و توهمات ممكن است بسيار بكر باشد، اما ارتباط اندكي با واقعيت برقرار ميكنند. بنابراين، چنين رفتارهايي از نظر آفرينشگري، بيفايده هستند، زيرا، ابداع خلاق نوعي ويژه است، ابداعي كه چيز مناسبي را فراهم ميكند.
يكي از هدفهاي درمان روانكاوي، كمك به بيمار است تا به طور ارادي و بدون ترس از اين كه تسليم ناخودآگاه شود، «خود» خود را پس زند و يا رها سازد. بدينگونه وي فراميگيرد كه عمل خود را بر عهدهي نيروي خلاق ناخودآگاه خود گذارد، بدون اينكه قدرت كنترل خود را از دست بدهد.
روانكاوان جديد، اين ديدگاه را كه شخص خلاق، لزوماً از نظر عاطفي آشفته است، رد ميكنند. برعكس معتقدند كه آفرينشگر بايستي داراي «خودي» به اندازهي كافي قابل انعطاف و مطمئن باشد، تا به او اجازه دهد به ناخودآگاه خود سفر كند و با كشفيات خود، سالم بازگردد.
شخصي كه داراي رفتار خلاق باشد، احساس جلال، عشق و سلامت عاطفي ميكند. به گفته اريك فروم نظریه پرداز، در واقع شخص فقط هنگامي ذاتاً خوشحال است كه بهطور خودجوش دست به آفرينش ميزند. انسان در شكوفا كردن خودجوش خود، از نو خودش را با جهان انسانها، طبيعت و خود پيوند ميدهد.
1- سعيد بينايي مطلق – ص 40
1- علي شيخالاسلامي – خيال، مثال و جمال در عرفان اسلامي – چاپ اول -فرهنگستان هنر – تهران- 1383 - ص 56